اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)

 

خانه با رفتنت اینبار به هم ریخته است
شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است

پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو
سحر و روزه و افطار به هم ریخته است

هرکسی دید پدر، حال مراگفت به خویش:
دختر فاطمه بسیار به هم ریخته است

بستر خالی تو گوشه این خانه پدر
علتی شد که پرستار به هم ریخته است

بودنت مایه آرامش و آسایش بود
حال بارفتن تو کار به هم ریخته است

حسن غمزده را بیشتر از زخم سرت
قصه سینه و مسمار  هم ریخته است

حرفی از کوچه نباید بشود پیش حسین
چونکه با گفتنش هر بار به هم ریخته است

صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی
از همان لحظه علمدار به هم ریخته است

گفته ای کوفه میارند مرا طوری که
همه ی کوچه و بازار به هم ریخته است

مهدی نظری

*************************

هر بار بر محاسن خود دست میکشی
موی سپید مادرم آید به یاد من
حرفی نمی زنی فقط گریه میکنی
امشب برس عزیز دل من به داد من

**

مانند موی خویش دلم را به هم نزیر
خون شستن از سرت چقدر کار میبرد
آن شب بگو چرا وسط غسل مادرم
دیدم که فضه پارچه بسیار میبرد

**

پا بر زمین مکوب دلم شور میزند
ماندم که زهر با جگر تو چه کرده است
مرهم برای زخم تو درمان نمیشود
شمشیر با شکاف سر تو چه کرده است

**
شمشیر با غلاف که فرقی نمیکند
هر دو برای زخم زدن ساخته شدند
در کوچه دست مادر و در کوفه فرق تو
اینها برای کشتن من ساخته شدند

شاعر ؟؟؟؟؟

 **********************


کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند
دستهای پینه دارش استراحت می کنند

نخلها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم ازدست ِ عدالتهای او راحت شدند

ای خوارج،بهترین فرصت برای دشمنی ست
شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست

درد را با گریه های بی صدا آزار داد
با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد

مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود
روی مسکین ها در دارالخلافه باز بود

دشمنانش درلباس ِ دوست بسیارند و او
بندگان کیسه های سرخ دینارند و او

ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود
 مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود

نیمه شبها کوچه ها را عطرآگین می کند
درعوض،درحق ِ او هرخانه نفرین می کند

حرص اهل مکر، از بنده نوازی علی ست
داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست

گام درراه ِ فلانی وفلان برداشتند
ازاذان ها نام او را مغرضان برداشتند

جرم سنگینی ست، برلب خنده را برجسته کرد
چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد

جرم سنگینی ست،تیغ ذوالفقاری داشتن
زخمها ازبدر و خیبر یادگاری داشتن

جرم سنگینی ست،ازغم کوله باری داشتن
مثل پیغمبرعبای ِ وصله داری داشتن

جرم سنگینی ست، بر تقدیرحق راضی شدن
با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن

جرم سنگینی ست،جای زر، مقدر خواستن
در دو دنیا خیرخواهی ِ برادر خواستن

جرم سنگینی ست، دردل عشق زهرا داشتن
سالها درسینه داغ کهنه ای را داشتن

هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود
تیغ تیزابن ملجم قاتل جانش نبود 

پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیرکرد
زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد

مرگ سی سال است بر او،خنجر از رو می کشد
هرچه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد

وحید قاسمی

 **********************


سخت است پیش پای مردم با سر افتادن
و سخت تر از آن به پیش دختر افتادن

ما که تو را با لافتایت می شناسیمت
اصلاً نمی آید به تو در بستر افتادن

داری سفارش می کنی ما را به عباست
خیلی خیالم جمع شد از معجر افتادن

گفتی اسیرم می کنند اما نگفتی تو
از خنجر کندی به روی حنجر افتادن

اما نگفتی از روی مرکب زمین خوردن
اما نگفتی از بلندی با سر افتادن

خیلی برای دخترت سخت است هنگام
با نیزه ای بر نیزه های دیگر افتادن

ای وای از پیراهن غارت شده، بعدش
دنبال غارت کردن انگشتر افتادن

فرمود: آب، اما به پهلویش لگد می زد
 ای داد بیداد از به جان پیکر افتادن

انصاف نیست این گونه پیش چشم خواهرها
با چکمه روی بوسه پیغمبر افتادن

ای وای از شام غریبان و بیابان و...
 در زیر پاها چادر یک دختر افتادن

علي اكبر لطيفيان

 **********************

صد جلوه از پیمبر تو قد علم کند
آیینه چون به محضر تو قد علم کند

جایی برای پر زدن جبرئیل نیست
در آسمان اگر پر تو قد علم کند

دنیا کم است ظرفیتش، پس مجال نیست
تا جلوه های دیگر تو قد علم کند

راه فرار نیست هزاران سپاه را
هر وقت نام حیدر تو قد علم کند

دیگر به ذوالفقارِ دو دم احتیاج نیست
آن لحظه ای که همسر تو قد علم کند

افتادنِ به پات مرا سربلند کرد
از این طریق نوکر تو قد علم کند

فردای رستخیز، شفاعت تو را کم است
در آن مقام، قنبر تو قد علم کند

از پشت سر زدند تو را... جراتش نبود
شمشیر در برابر تو قد علم کند

زینب نمی گذاشت که فرقت دو تا شود
فرصت نبود دختر تو قد علم کند

علي اكبر لطيفيان
 

 **********************

وقتی که با نان و نمک افطار می کرد
انگار که با فاطمه دیدار می کرد

هی شیر را از پیش خود می زد کنار و
هی دخترش با چشم تر اصرار می کرد

در آسمان انگار چیزی تازه می دید
با اشک دیده چشم را خونبار می کرد

درخاطرش پیراهنی پر ماجرا داشت
که این جهان را برسرش آوار می کرد

امشب ز شبهای دگر مظلوم تر بود
این را اذان، وقت سحر اقرار می کرد

دنیا برایش صحنه ای پر زغم داشت
که هر سحر را مثل شام تار می کرد

این پیرمردی که غرورش را شکستند
انا الیه راجعون تکرار می کرد

دلتنگ محسن بود این شبهای آخر
گریه به پهلو و در و دیوار می کرد

قلاب در وقتی که بوسه زد به شالش
یاد غلاف و زخم دست یار می کرد

از بسکه دلتنگ نگاه همسرش بود
او ابن ملجم را خودش بیدار می کرد

همراه زینب دخترش محراب کوفه
گریه برای حیدر کرار می کرد

مهدی نظری

 **********************


از سر شانه ی در حال نماز سحرش
چقدر بال ملک ریخته تا دور و برش

او بزرگ است و در این خاک نمی گیرد جا
آسمان است و رسیده است زمان سفرش

همه ی شصت و سه سالش به غریبی طی شد
می رود تا که خدایش نکند بیشترش

یاد شرمندگی از فاطمه می اندازد
بخداوند قسم دیدن چشمان ترش

ایستاده است کسی پشت در خانه ی او
جبرئیل آمده انگار به مسجد ببرش

سحر نوزدهم خانه ی دختر برود
آنکه دلسوز ترین است برای پدرش

دخترش نیز یقین داشت شب آخر اوست
کاسه ی آب نپاشید اگر پشت سرش

همه مبهوت و همه محو نمازش بودند
کاش این منبر و محراب نمی زد نظرش

این طرف دست توسل به عبایش که بمان
آن طرف حضرت صدیقه بود منتظرش


علی اکبر لطیفیان

 **********************


در شب بهت چشم عرش خدا
پدري مهمان دختر بود
مثل هر شب دوباره نان و نمك
وقت افطار سهم حيدر بود

**

در گلويي كه استخوان مانده
بغض دلتنگي اش ترك برداشت
با تماشاي اشك و آه پدر
چقدر اضطراب دختر داشت

**

اضطراب زمان كودكي اش
متولد شد از دو چشم ترش
در نگاهش تجسم مادر
خيره مانده به رفتن پدرش

**

مرد بي فاطمه به روي لبش
آيه هاي وداع مي خواند
آسمان را نگاه مي كند و
درد او را كسي نمي داند

**

دلش از دست زندگي پر بود
سمت مسجد روانه شد بابا
عزم خود جزم كرد و راه افتاد
زير لب گفت آه يا زهرا

**

ناگهان آسمان به خود لرزيد
به سرش ضربه اي فرود آمد
صورتش روي جانماز افتاد
مرتضي باز به سجود آمد

**

عاقبت همنشين دلتنگي
راحت از بغض بي كسي ها شد
استخوان سرش شكافي خورد
زخم سربسته ي علي وا شد

**

وقت برگشت سمت خانه علي
گريه مي كرد و اشك غم مي ريخت
خوب شد دستمال آوردند
ورنه از زخم ، سر به هم مي ريخت

**

شانه اي كه بلند تر شده است
بار ديگر عصاي درد شده
كوچه آن كوچه نيست و آه
كودك آن كودك است و مرد شده

**

گوييا مجتبي غريبانه
مادرش را به خانه برگرداند
دردهاي مدينه را حس كرد
زير لب روضه اي ز مادر خواند

**

مرتضي خانه آمد و زينب
ناگهان ديد زخم بابا را
به سرش زد كنار او افتاد
تيره شد در نگاه او دنيا

**

تازه اين سومين غم او بود
مانده دلتنگي غم فردا
الأمان از غم برادرها
واي دل از غريب عاشورا

**

تشنه اي روي خاك افتاده
تشنه اي را كه سر جدا كردند
بدنش را مقابل زينب
با سر نيزه جا به جا كردند

**

كاكلش دست يك نفر افتاد
زره اش دست يك كس ديگر  
نا نجيبان به جانش افتادند
همه با تيغ و نيزه و خنجر

 مسعود اصلانی

 **********************


وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود

کعبه می رفت در دل محراب
لحظه ی گریه ی اذان شده بود

کوفه لبریز از مصیبت بود
 باد در کوچه نوحه خوان شده بود

شور افتاد در دل زینب
پی بابا دلش روان شده بود

در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود

شوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بود

خار در چشم و تیغ بین گلو
زخم ،مهمان استخوان شده بود

سایه ای شوم پشت هر دیوار
در کمین علی نهان شده بود

ناگهان آسمان ترک برداشت
فرق خورشید خون فشان شده بود

در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت "لا یمکن الفرار" از عشق

سیدحمیدرضا برقعی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]